دنبال کننده ها

۱۳۸۷/۰۸/۱۳

آغاز گشت های شبانه بسیج در تهران

عبدالله عراقی، فرمانده سپاه محمد رسول الله در تهران اعلام کرد گشت های شبانه نیروهای بسیجی با دستور فرمانده کل سپاه در تهران آغاز شد।وی روز جمعه گفت گشت های بسیج از سه ماه قبل، به صورت آزمايشی انجام می شد و از روز سه شنبه هفتم آبان،دستور آن به تمام رده‌ها ابلاغ شد. این فرمانده سپاه اضافه کرد گشت‌هاي بسیج جايگزينی برای پست‌های ايست و بازرسی است.وی هدف از گشت شبانه نیروهای بسیجی را مقابله با مسایل اخلاقی، اجتماعی، مواد مخدر و سرقت عنوان کرد. محمد علی جعفری، فرمانده کل سپاه مهرماه سال گذشته ماموریت اصلی سپاه را مقابله با تهدیدات داخلی اعلام کرده بود.
منبع:کلبه سياسي

اعترافات تکان دهنده مردی که کودک ۶ ساله اش را دار زد

زنی که فرزند شش ساله اش توسط شوهرش به دار آویخته شده بود، در جلسه محاکمه تراژدی تلخ زندگی این کودک و خواهرش را بازگو کرد.
به گزارش خبرنگار ما، در جلسه رسیدگی به پرونده قتل امیرحسین شش ساله ابتدا علی دلداری نماینده دادستان تهران کیفرخواست علیه مصطفی- پدر کودک- را خواند. وی گفت: پرونده یی که من به عنوان نماینده دادستان در آن مسوولیت دارم، یکی از تلخ ترین پرونده های سال های اخیر است و در آن کودکی شش ساله به نام امیرحسین به طرز بسیار دلخراشی به قتل رسیده و قاتل این کودک پدر ۳۳ ساله اش یعنی مصطفی است.
گزارش این قتل دلخراش از سوی درمانگاهی در شادآباد به ماموران کلانتری یافت آباد داده شد. تحقیقات پلیسی نشان داد امیرحسین به قتل رسیده و قاتل، پدر او است. بلافاصله ماموران موضوع را به بازپرس اصغرزاده اطلاع دادند. صحنه جرم بسیار دلخراش بود. در گزارش بازپرس پرونده از آن صحنه آمده است؛ «در اتاق شماره دو درمانگاه، جسد کودک شش ساله یی به نام امیرحسین قرار دارد، پاهای این کودک خاک آلود و ترک های کوچکی روی آن مشهود است. هیچ کفشی پای بچه مشاهده نشد. تن بیمار جسد نشان می دهد فشار بر سینه کودک وارد شده و ناحیه سینه کاملاً خون آلود است و آثار جراحت روی آن وجود دارد. پدر طفل اعتراف کرده این کودک را با طناب خفه کرده است.»
دلداری در ادامه خطاب به هیات قضات گفت؛ مصطفی پسر شش ساله اش را در برابر چشمان دختر چهار ساله اش به قتل رسانده است। در حالی که امیرحسین کودکی بی گناه و معصوم بود و با التماس های کودکانه از پدرش می خواست او را دار نزند. مصطفی در گوشه یی از اعترافاتش آورده است: «امیرحسین التماس می کرد و می گفت؛ بابا منو نکش، قول می دهم پسر خوبی باشم. با گریه های امیرحسین خواهرش هم به گریه افتاد و به من التماس می کرد امیرحسین را نکشم اما من این کار را کردم تا او را از بدبختی نجات دهم.»